شوق یعنی تو که بر میگردی! من مسیر دیدنت را به حافظه ی شهر ریخته ام! من اطمینان را با انتظار عوض کرده ام! اطمینان یعنی تو که برمیگردی! من تفال زده ام من مسیر بغل کردنت را پشت در خانه ات تمرین کرده ام وقتی خانه نبودی معجزه ها ساده رخ نمیدهند! تو رخ میدهی. _مهدیه لطفی هوا سرد است بنشین برایت چای بریزم راستی دیروز بلیط تئاتر گرفتم برای فردا داشتم میامدم کتابی که میخواستی را گرفتم نیمه شب عاشقانه ای برایت سرودم می دانی نیستی ولی چه اهمیتی دارد؟ کمی دیوانه که باشم، نبودنی در کار نیست همیشه اینجایی هوا سرد است برف می بارد بنشین برایت چای بریزم... پ.ن. چای کیسه ای ارل گری . . . تویینینگز من دیدم که آسمان در تو پرواز می کرد دیدم که زمین به دور تو می چرخید من در خواب دیدم که عکس تو روی ماه افتاده بود من دیدم دریا در دست های تو بود... من دیوانه نیستم!!! قطاری که تو را برد خالی برگشت . . . تو تعادل جهان را به هم زدی... پ.ن. هعی زندگی . . . در روزهای آخر اسفند در نیمروز روشن وقتی بنفشه ها را با برگ و ریشه و پیوند و خاک در جعبه های کوچک چوبین جای می دهند جوی هزار زمزمه درد و انتظار در سینه می خروشد و بر گونه ها روان در روشنایی باران در آفتاب پاک در روزهای آخر اسفند . . . -؟!؟ پ.ن. دستت چرا اینجوریه؟!؟ :| پ.ن.2. دستبندت قشنگه :) پ.ن.3. حیـــــــــــــــــــــــــــــف که الان نمیتونم غر بزنم سرت!!! دارم براااات!!! پ.ن.4. 7 روز مانده به آن. زندگی ام را میچینم تمام روز آشپزخانه و دیوارها را میسایم از روزهایم پاک نمیشوی . . . - هاجر فرهادی انگشتم را برمیدارم و خانه ای در هوا میکشم بادها سقفش را میبرند روی شن های ساحلش میکشم دریاها از سقفش چکه میکنند تو اما مدادرنگی ات را که برداری میتوانی دور رویای قشنگمان حصار بکشی جنگل های شمال را پشت پنجره بکاری و پای موج های خلیج فارس را به حوض کوچکمان باز کنی ماهی کوچکی شوی!!! که هیچ دریایی خواب رقص باله هایش را ندیده است و بچرخی در جهت گلهای دامنم ... نگران خانه ای نباش که بر دوش بادهای آواره کشیده ام اینجا هنوز زنی است که لالایی هش پرنده هی بی پرواز بالشت را روی ابرها میبرد. تمام کمدها رو زیرورو میکنم لباس های بهاری بارانی ها پالتوها را میپوشم شال گردنم را میبندم اما هنوز هم در سینه ام سوز می آید انگار هیچ لباسی جز آغوشت گرمم نمیکند... وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد تا وقتی که در وا میشه لحظه ی دیدن میرسه هرچی که جاده ست رو زمین به سینه ی من میرسه ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم اگه تورو داشته باشم به هرچی میخام میرسم... پ.ن. میزم...!!! آقاااااااااااااا!!!! دوستاااااااااااااااان!!! عزیزان!!! یعنی هیچ کدوم شما حاضر نیستین واسه دوست عزیزتون یه ماگ هدیه بخرین؟!؟ مناسبتم نزدیکه هاااا !!! ولنتاین! داشتم فک میکردم به چند نفر گفتم برام ماگ بخر . . . : سیما - مرضیه - آرین - عباد - پوریا - سحر - ملیکا - موژان - سوگل به اینا به طور مستقیـــــــــــــــــــم!!! گفتم برو ماگ بخر! حالا یه سریام بودن که بشون غیر مستقیم گفتم :"( هعــــــــــی... این آخرین باره من ازت می خوام برگردی به خونه . . . این آخرین باره من ازت می خوام عاقل شی دیوونه . . . پ.ن. :"( میشه برگردی خونه . . . ؟!؟ نوری هست که ما نه می بینیمش نه لمسش می کنیم در روشنایی پوچ خود می آرامد آنچه ما می بینیم و لمس می کنیم من با سرانگشتانم می نگرم آنچه را که چشمانم لمس می کند: سایه ها... جهان را... با سایه ها جهان را طرح می ریزم و جهان را با سایه ها می انبارم و طپش نور را در آن سوی دیگر می شنوم . . . پ.ن. شما اینجوری نیستین که با کشیدن خط آروم بشین؟!؟ اگه امتحان نکردین، حتما بکنین... (البتــــــــــــــــــــه!!! اگه واسه درس بیان معماری و هندسه کاربردی، زوری نباشه!!! :| )
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |