سفارش تبلیغ
صبا ویژن


4 شنبه ها

سر یه میز دونفره کنار پنجره...

آقا دوتا شیک شکلات و یه جاسیگاری لطفا!

دیگه جدیدا بدون اینکه تو بگی خودش با دوتا شیک شکلات و یه جاسیگاری میومد...

همش به من نگاه میکردیو من برای دزدین نگاهم از نگاهت میگفتم: " چقد از این پنجره منظره بیرون قشنگــــه! "

خودمو مدیون اون پنجره میدونستم...

 

همیشه تو شروع میکردی...

یه سیگار درمیووردیو آتیشش میکردی و آروم یه پک میزدی بعد میدادیش دسته من...

شروع میکردی حرف زدن...حرف میزدی...میزدی تا منم یه پک بزنم و بدمش دسته تو.

نمیخواستم صدات دیگه تو گوشم نباشه واسه همین تا جایی که میتونستم باهاش تو دستام بازی میکردم...

هه! دیگه دستمو خوندی مثه اینکه! حرفات که تموم میشد زل میزدی به سیگار و منم مجبور میشدم پک بزنم...

حالا دیگه دسته تو بود....!

واست حرف میزدم...ولی نه حرفای دلمو....دلم یه چیز میگفت و تو یه چیز دیگه میشنیدی!

 

هه! انگار توهم دلت نبود سیگارو بدی دسته من!

سیگارو دادی...میدونستم پک آخرمه

چی تو صدات داشتی که منو تو حرفات غرق میکردی....؟

دستمو زدم زیر چونه ام و نگات میکردم. داشتم خودمو حرفامو واسه وقتی که سیگار دسته توئه آماده میکردم...تقریبا آماده بودم...

حرف میزدی...منم 2تا گوش داشتم 2تا دیگه هم قرض کردمو سپردمشون به تو

یه دفعه انگشتم بدجوری سوخـت! نگاه کردم دیدم سیگار به آخر رسیده، انداختمش زمین...

نگرانیو از تو چشمات خوندم... آروم گفتم چیزی نشد!

بغضمو با شیک قورت دادم تا بره پایین... دیگه وقتی نبود که سیگار دسته تو باشه و منم حرفامو بزنم....

 

بازم مثل هر 4 شنبه تو همه حرفاتو زدی و من موندم با تمام حرفا و دلتنگی های همیشگیم!

 

تا هفته بعد....!!؟

سیگار


نوشته شده در یکشنبه 90/6/13ساعت 5:33 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت