تا اونجا که یادم میاد - یغما گلرویی 3>
آخرِ تمومِ قصههای مادربزرگ ،
دیوِ تنوره میکشیدُ
پهلوونِ با دخترِ شاپریون میرَف دَدَر !
اما تو کتابِ تاریخِ دبستانِ ما ،
حتا یه پهلوون نبود که به دیوِ بگه :
خَرِت به چَند ؟
تَنِ پاره پارهی این وطنِ ننه مُرده
همه جور تیغی رُ به خودش دید !
از ساطورِ اسکندر گرفته تا قدارهی چنگیز ،
از نیزهی تیمورْ چُلاق گرفته تا هلالِ شمشیرِ بیابونْگَرد !
تاریخی که جهان گُشاش
یه دیوونهی نادرْ نام باشه وُ
سَردارش یه آغامحمدخان ،
به کفرِ ابلیسم نمیاَرزه !
اما فکرشُ بکن :
اگه مادربزرگْ کتابِ تاریخُ نوشته بود
حالا رو فرشِ طلاْکوبِ بهارستان نشسته بودیمُ
با چه کیفی اونُ میخوندیم !
فکرشُ بکن !
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |