چی شد پس؟!؟ یه روزگاری میگفتی به چشات قسم، تورو نمیخام واسه این زندگی! همه زندگیمو میخام واسه تو! چی شد که تو و زندگیمو باهم ازم گرفتی؟!؟ نیومدم سراغت که از مصیبت بگم تا دلت به حالم بسوزه... دلم واست تنگ شده! دلم همه ی ساسوناشم که بشکافم بازم برات تنگ میشه. به چشات قسم، شبی نبوده سرم به بالش برسه بی زمزمه ی اسمت، بی خاطره ی حرفات، همش انگار دارم میبینمت نشستی و خط به خط داری می نویسی... واسه هر خطت یه خط تو صورتم نشست و واسه هر حرفت یه بغض تو گلوم شکست... نمیدونستم پشت اون همه اشک حالا باید بشینم و خیره بشم به جای رفته ت . . . -قسمتی از نمایش "ترانه های قدیمی"
نوشته شده در پنج شنبه 93/3/22ساعت
5:38 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |