انگشتم را برمیدارم و خانه ای در هوا میکشم بادها سقفش را میبرند روی شن های ساحلش میکشم دریاها از سقفش چکه میکنند تو اما مدادرنگی ات را که برداری میتوانی دور رویای قشنگمان حصار بکشی جنگل های شمال را پشت پنجره بکاری و پای موج های خلیج فارس را به حوض کوچکمان باز کنی ماهی کوچکی شوی!!! که هیچ دریایی خواب رقص باله هایش را ندیده است و بچرخی در جهت گلهای دامنم ... نگران خانه ای نباش که بر دوش بادهای آواره کشیده ام اینجا هنوز زنی است که لالایی هش پرنده هی بی پرواز بالشت را روی ابرها میبرد. تمام کمدها رو زیرورو میکنم لباس های بهاری بارانی ها پالتوها را میپوشم شال گردنم را میبندم اما هنوز هم در سینه ام سوز می آید انگار هیچ لباسی جز آغوشت گرمم نمیکند...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |