سفارش تبلیغ
صبا ویژن


روزی از روزها

شبی از شب ها

خواهم افتاد و مرد

اما میخواهم هرچه بیشتر بروم

تا هرچه دورتر بیفتم

تا هرچه دیرتر بیفتم

هرچه دیرتر و دورتر بمیرم

نمیخواهم حتی یک گام یا یک لحظه

پیش از آنکه میتوانستم بروم

و بمانم

افتاده باشم و جان داده باشم

همین!!!


نوشته شده در شنبه 90/11/22ساعت 11:22 صبح توسط آذین نظرات ( ) | |

چند روزیه سیگارم دلمو میزنه...

اما بی انصافیه اونطوری که تو منو ترک کردی ترکش کنم!...

شاید دلی در سینه نحیفش با هر پک میتپه!

اعتراف میکنم که هیچ وقت سیگارمو ترک نمیکنم...!

 


نوشته شده در یکشنبه 90/10/11ساعت 6:38 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |

میدونی...

یه وقتایی باید رو یه تیکه کاغذ بنویسی تعطیله!

بچسبونیش پشت شیشه افکارت...

باید به خودت استراحت بدی

دستاتو بذاری زیر سرت و به آسمون خیره بشی و بیخیال سوت بزنی...

تو دلت بخندی به همه افکاری که پشت شیشه ذهنت صف کشیدن

اونوقت با خودت بگی...

بذار منتظر بمونن...!

 

پ.ن: گور باباش!!!


نوشته شده در شنبه 90/9/26ساعت 9:26 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |

به سکوت متهمم نکنین...

آوازهایم را میان آهنگ مخالف سازهایتان

از یاد برده ام!!!

:(

 

:(


نوشته شده در جمعه 90/9/18ساعت 12:52 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |

دیگه حرفی نمیمونه واسه گفتن...؟!!

 

هـــــی!


نوشته شده در یکشنبه 90/9/13ساعت 9:52 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |


I heard
That you"re settled down
That you
Found a girl
And you"re
Married now

I heard
That your dreams came true.
Guess she gave you things
I didn"t give to you

Old friend
Why you so shy?
Ain"t like you to hold back
Or hide from the light

I hate to turn up out of the blue uninvited
But I couldn"t stay away, I couldn"t fight it.
I hoped you"d see my face and be reminded
That for me it isn"t over

Never mind
I"ll find someone like you
I wish nothing but the best for you two
Don"t forget me I beg
I remember you said
"Sometimes it lasts in love
But sometimes it hurts instead."
Sometimes it lasts in love
But sometimes it hurts instead,
Yeah.

You know how
The time flies
Only yesterday
It was the time of our lives
We were born and bred
In a summer haze
Bound by the surprise
Of our glory days

I hate to turn up out of the blue uninvited
But I couldn"t stay away, I couldn"t fight it.
I hoped you"d see my face and that you"d be reminded
That for me it isn"t over yet

Never mind
I"ll find someone like you
I wish nothing but the best for you two
Don"t forget me I beg
I remember you said
"Sometimes it lasts in love
But sometimes it hurts instead"

Nothing compares
No worries or cares
Regrets and mistakes
And memories made.
Who would have known
How bittersweet
This would taste?

Never mind
I"ll find someone like you
I wish nothing but the best for you two
Don"t forget me I beg
I remember you said
"Sometimes it lasts in love
But sometimes it hurts instead"

Never mind
I"ll find someone like you
I wish nothing but the best for you two
Don"t forget me I beg
I remember you said
"Sometimes it lasts in love
But sometimes it hurts instead"

Sometimes it lasts in love
But sometimes it hurts instead

1 


نوشته شده در جمعه 90/8/20ساعت 2:33 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |

مورچه ای دیدم که تلاش میکرد

تا حرف "پ" را به سلامت به بالای برجی ببرد...

 

- حسین پناهی

 

 

غروب

 

 

- سلام...

دقت کردین خورشید هیچ وقت خاموش نمیشه و غروب نمیکنــــه؟؟!

این ماییم که هی داریم دور خودمون میچرخیمو میچرخیمو میچرخیم آخرش میگیم اا خورشید غروب کرد رفــــــــت!!! آخه خورشید که جایی نرفته!

عادت کردیم! عادت کردیم که همش اشتباهو گناه خودمونو بندازیم گردن بقیه...

همیشه خودمون بی گناهیمو بقیه مقصر...

هــــــــــــــــــــی...

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/8/3ساعت 6:24 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |

یک جفت کفش

چند جفت جوراب با رنگهای نارنجی و بنفش

یک جفت گوشواره آبی

یک جفت. . .

کشتی نوح است

این چمدان که  تو میبندی. . . !

 

- گروس عبدالملکیان


نوشته شده در سه شنبه 90/8/3ساعت 6:4 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |

تا اونجا که‌ یادم‌ میاد
آخرِ تموم‌ِ قصه‌های‌ مادربزرگ‌ ،
دیوِ تنوره‌ می‌کشیدُ
پهلوون‌ِ با دخترِ شاپریون‌ می‌رَف‌ دَدَر !
اما تو کتاب‌ِ تاریخ‌ِ دبستان‌ِ ما ،
حتا یه‌ پهلوون‌ نبود که‌ به‌ دیوِ بگه‌ :
خَرِت‌ به‌ چَند ؟
تَن‌ِ پاره‌ پاره‌ی‌ این‌ وطن‌ِ ننه‌ مُرده‌
همه‌ جور تیغی‌ رُ به‌ خودش‌ دید !
از ساطورِ اسکندر گرفته‌ تا قداره‌ی‌ چنگیز ،
از نیزه‌ی‌ تیمورْ چُلاق‌ گرفته‌ تا هلال‌ِ شمشیرِ بیابون‌ْگَرد !
تاریخی‌ که‌ جهان‌ گُشاش‌
یه‌ دیوونه‌ی‌ نادرْ نام‌ باشه‌ وُ
سَردارش‌ یه‌ آغامحمدخان‌ ،
به‌ کفرِ ابلیسم‌ نمی‌اَرزه‌ !
اما فکرش‌ُ بکن‌ :
اگه‌ مادربزرگ‌ْ کتاب‌ِ تاریخ‌ُ نوشته‌ بود
حالا رو فرش‌ِ طلاْکوب‌ِ بهارستان‌ نشسته‌ بودیم‌ُ
با چه‌ کیفی‌ اون‌ُ می‌خوندیم‌ !
فکرش‌ُ بکن‌ !

 

- یغما گلرویی  3>


نوشته شده در جمعه 90/7/15ساعت 12:36 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |

نه چتر داشتی...

نه روزنامه...

نه چمدون!

از کجا باید میفهمیدم مسافری و یه روزی میذاریو میری...؟!!

 

تنها...


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/7ساعت 3:43 عصر توسط آذین نظرات ( ) | |

<   <<   6   7      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت