فکر ها عليل، ذکرها عبث
اوج ها به قدر سقف يک قفس
پاي ما مسافر است
جاده ها ولي
به مقصدي حقير ختم مي شوند
ما کلاف پيچ پيچ کوچه ها
شما؛
در زلال مغز آسمان رها
فکر مي کنيد حجم اين قفس ملولمان نمي کند؟
چرا، ولي چه فايده؟
آسمان قبولمان نميکند
حال ما دچار عادت زمانه ايم
شانه مي کنيم! سرمه مي کشيم! عشوه مي کنيم!
مرد هاي بعد از قطعنامه ايم !
از : آرش شفاعي